جدول جو
جدول جو

معنی گی رندی - جستجوی لغت در جدول جو

گی رندی
حریص آزمند
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پی بندی
تصویر پی بندی
عمل محکم کردن پی دیوار یا پایۀ ساختمان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بی رنگی
تصویر بی رنگی
حالت بی رنگ بودن، کنایه از ساده و بی آلایش بودن، در تصوف بی چونی حق، عالم وحدت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نی هندی
تصویر نی هندی
خیزران، گیاهی پایا از تیرۀ گندمیان ویژگی نواحی گرم و مرطوب با ساقه های راست و بلند و برگ هایی شبیه خرما که از ساقۀ بند بند میان تهی آن عصا، چوب دستی و نیزه و از برگ و پوست آن ریسمان و فرش و از مغز آن ماده ای بنام تباشیر با ترکیب آهک و سیلیس و پتاس با خاصیت تب بر و ضد استفراغ و ضد اسهال خونی تهیه می شود، تباشیر، بامبو، ثلج چینی، طباشیر، ثلج صینی
فرهنگ فارسی عمید
(رَ دَ / دِ)
عمل گیرنده. گیرش: درسگ گیرندگی اصل است. (یادداشت به خط مؤلف) ، حالت و چگونگی گیرنده. گیرایی. جاذبیت: چشمهای او گیرندگی خاصی دارد. در آواز او گیرندگی نیست
لغت نامه دهخدا
(گُ کَ)
اخ) دهی است از دهستان بریاجی بخش سردشت شهرستان مهاباد، واقع در18500گزی باختری راه شوسۀ سردشت به مهاباد. هوای آن معتدل و دارای 165 تن سکنه است. آب آن از رود کروشیر و محصول آن غلات، توتون، مازوج و کتیراست. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(گُ بَ)
نوعی ازاقمشۀ رنگین است. (آنندراج). رجوع به گلبند شود
لغت نامه دهخدا
(عَ یِ رُ)
ابن حسن رندی (امیرامام جلال الدین...). وی در زمان حملۀ چنگیزخان به بخارا، مقدم و مقتدای سادات ماوراءالنهر بود، و عطاملک جوینی در تاریخ جهانگشا نام وی را آورده است. رجوع به تاریخ مفصل ایران، مغول چ عباس اقبال ص 29 شود
ابن محمد بن علی بن محمد حضرمی رندی اشبیلی اندلسی، مشهور به ابن خروف و مکنّی به ابوالحسن. رجوع به علی اشبیلی شود
ابن محمد بن ابراهیم بن عبدالله بن مالک بن عباد نفزی رندی مالکی، مشهور به ابن عباد. رجوع به علی نفزی شود
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ بَ)
عمل محکم کردن پی بنا با سنگ و آهک و سیمان و امثال آن. عمل بستن پی. با فعل کردن و شدن صرف شود
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ بَ)
ذوات الارجل المفصلیه. ج، پی بندیان
لغت نامه دهخدا
عمل پی بندمحکم کاری پی بنا با سنگ و آهک و سیمان و غیره، عمل بستن پی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی رنجی
تصویر بی رنجی
بی آزاری، بی اذیتی
فرهنگ لغت هوشیار
یک رنگی، اخلاص، صمیمیت، صداقت، بی ریایی، بی تزویری، فاقد رنگ، بی رنگ (بودن)
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از بی رنگی
تصویر بی رنگی
عديم اللّون
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از بی رنگی
تصویر بی رنگی
Colorlessness
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بی رنگی
تصویر بی رنگی
décoloration
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از بی رنگی
تصویر بی رنگی
kleurloos
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از بی رنگی
تصویر بی رنگی
بے رنگی
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از بی رنگی
تصویر بی رنگی
бесцветность
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بی رنگی
تصویر بی رنگی
Farblosigkeit
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بی رنگی
تصویر بی رنگی
безбарвність
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بی رنگی
تصویر بی رنگی
bezbarwność
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از بی رنگی
تصویر بی رنگی
无色
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از بی رنگی
تصویر بی رنگی
descolorido
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از بی رنگی
تصویر بی رنگی
incolore
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از بی رنگی
تصویر بی رنگی
বর্ণহীনতা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از بی رنگی
تصویر بی رنگی
descolorido
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از بی رنگی
تصویر بی رنگی
rangi isiyo na rangi
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از بی رنگی
تصویر بی رنگی
renksizlik
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از بی رنگی
تصویر بی رنگی
무색
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از بی رنگی
تصویر بی رنگی
無色
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از بی رنگی
تصویر بی رنگی
חסר צבע
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از بی رنگی
تصویر بی رنگی
बेरंग
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از بی رنگی
تصویر بی رنگی
tak berwarna
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از بی رنگی
تصویر بی رنگی
ไม่มีสี
دیکشنری فارسی به تایلندی